هست مهمانخانه اين تن اي حوان هرصباحي ضيفنوآيد درآن
هرچه آيد ازجهان غيب وش دردلت ضيف است اورادار خوش
هردمي فكري چومهمان عزيز آيد اندر سينهات اي باتمييز
فكررا اي جان بهجاي شخس دان زانكه شخص از فكر داردقدروجان
فكردرسينه درآيد نو به نو خندخندان پيش او تو باز رو
تا كه چون بااصل مي گردد متصل شكرگويد از تو با سلطان دل
دادحق عمري كه هرروزي ازآن كس نداندقيمت او در جهان
عمر تومانند هميان زر است روز و شب مانند دينار اشمر است
مي شمارد ميدهد زر بي وقوف تا كه خالي گرددو آيد خسوف
گر زكه بستاني و ننهي به جاي اندريد كوه ازآن دادن ز پاي
پس بنه برجاي هردم را عوض تا زعمر خويش وايابي غرض
برزمان خوش هراسان باش تو همچو گنجش خفيه كن ني فاش تو
اينم براي توباز شد جناب مولانا گفت
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()