سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من او

صفحه خانگی پارسی یار درباره

درد و دلی با تو

    نظر

سلام

امروز یه وبلاگ خوندم یه شعری از امام گذاشته بود توش تصمیم گرفتم دردی که چند سال دارم تو دلم نگهش میدارم رو بنویسم

دلم میخواهم با تو حرف بزنم

با تو که زیبایی دین پیامبرم را به من نشان دادی نه فقط به من بل به تمام مردم ایران نه فقط به مردم ایران بل به تمام جهان

چند وقتی است درد دلم زیاد شده وقتی میبینم که آنچه تو میخواستی با آنچه حال میبینم ..................

که خواست تو غیر خواست مولایمان نبود

چه سخت است وقتی میبینم که تو آمدی تا به ما یاد آوری کنی که جدت با خون خودش خواست به من نشان دهد حق چیست و باطل کدام است

اما ما چه بد نگه داشتیم آنچه را تو به ما یاد آوری کردی

دیگر به جایی رسیدیم که باطل را گذاشتیم وسط و دورش میگردیم

به جایی رسیدیم که حق را با آدم ها می سنجیم

دلم به درد می آید وقتی می بینم که چقدر تلاش کردی تا به فرزندانت یاد آوری کنی که حق را با حق بشناس نه با آدم ها

این روزها بازار تفسیر داغ است آن چه تفسیری

تفسیر های به رای ها می آیند نو به نو

و چه درد ناک است که همه به تو استناد می کنند بی آنکه از خود یک بار پرسیده باشند آیا نظر تو هم آن است یا نه من دارم نظرم را به نظرت تحمیل میکنم

و چه درد ناکتر است آنگاه که خطبه های مولایم را هر روز برایم باز گو میکنند بی آنکه نظر مولایم را گفته باشند باز نظرشان را بر مولایمان تحمیل می کنند

می خوانمت پدر همان گونه که همیشه مرا فرزند خود خطاب کردی

چه بد فرزندی برایت بودم

که بدون آنکه یک بار درست و بدون جناح سراغ افکارت نیامدم هر بار که آْمدم ، آمدم که بر کارم مهر تایید بزنم نه آنکه فکرم را بسنجم یا فکرت را بشناسم

چه بد فرزندی هستم

این روزها علاوه بر بازار تفسیر به رای و نشاندن باطل به جای حق بازار .......................

تا عاشق شدن

یا علی مددی

 

 


تو فقط کامم ده که به ان محتاجم

    نظر

 

این همه عشق که تو دادی به من

همه اش مال خودت

من تمنا دارم

تو فقط

کامم ده

که به آن محتاجم

این همه عشق که تو دادی به من

همه اش مال خودت

من تمنا دارم

تو فقط

کامم ده

که به آن محتاجم

این همه لطف که به من میکردی

همه اش مال خودت

من تمنا دارم

که بمانم به برت

که نگذاری من

دل به کس بسپارم

من وفا خواهم ز خود

ای وفا دار به من

من جفای خود را

به که گویم محبوب

بی وفایی بس نیست

خانه ات را کردم

چون چادر شب

تو بیا ای محبوب

چادرش را بردار

تو مرا دوست داری

تو مرا آسایش

تومرا آرامش

من تورا رد کردم

من به مهرت دل

من به عشقت جان

من به نامت کام

نسپردم تنها

تو بیا ای محبوب

من تمنا دارم

تو بیا ای محبوب

چادرش را بردار

تو مرا خواندی به برت

من جفا میکردم

من وفای تورا با جفا میدادم

تو بیا ای محبوب

زجفایم بگذر

دست سرد دلم و

تو بیا گرمش کن

چادرش را بردار

تاجی از گل بگذار

کفش دوری زخودت

تو زپایم در آر

تو مرا در اغوش

تو مرا کامم ده

تو به سوگند خودت

تو مرا راهم ده

                                                                       20/5/1390MALOO   


دلم برایت تنگ شده

    نظر

سلام

 مهربانا دلم برایت تنگ شده ،

 چقدردلم تنگ شده

 تادرآغوشت باشم

 تا نگاه دل ربایت رادرچشمان گریانم حس کنم

زیبایم آن گاه که سربرتربت پاک بهترینت میگذارم

وبوسه برآن تربت میزنم

 دلم هوای پدرت رافریاد می زند

دلم برای آغوش پدرانه اش تنگ می شود

ای جان جانا

 رنگ خانه معبودم سیاه شده

 وازتوتابش تمنامیکنم

............................................

.............

تا عاشق شدن

یا علی مددی


افکار درهم

هفته پیش خوندم اسلام یعنی انصاف تو کتاب شهید بهشتی ( ولایت رهبری روحانیت)

 

خیلی فکر م مشغول کرد من مسلمونم پس انصافم کو چرا وقتی میخوایم با یه نفر که عقاید شخصیش باهامون یکی نیست یا اصلا تز سیاسیش با ما کی نیست وقتی وارد بحث میشیم مگه هر دومون مسملمون نیستیم پس کو انصافمون همدیگر و حتی بعضی وقتا متهم میکنیم به اینکه منصف باش اما وقتی کم میاریم شروع میکنیم به توجیح کردن شروع میکنیم به تخریب شخصیت منظورم جناح خواستی نیست هر دو جناج دارم میگم

چقدر سیاسیت کثیف عین به باتلاق میومنه . چقدر از ش بدم میام

تو راه برگشت از کلاس ادم ها رو نگاه میکردم  بیشترو دیگه با هم مهربون نبودند قبلا از کنار هم لذت میبریدم اما الان نه و وای اگر بحث سیاسی بشه دیگه همون نگاه ساده هم میره همش میشه ناسزا همش میشه تخریب همش میشه توهین ...........

بیایم مسلمون باشیم بیایم منصف باشیم

قرار نداشتم اصلا مطلب سیاسی بنویسم اما واقعا دگیه داشتم میمردم حرفام شده بود یه کوه بزرگ که تا بهش فکر میکردم فقط گیل گیل اشک باهاش بود همین

بیایم با یه ترازو همه رو بسنیجیم اگه بد خوب بد دیگه چرا یه جا خوب میشه یه جا بد

مگه ما الان رئیس جمهور نداریم چرا بهش احترام نمیزاریم مگه این رئیس جمهور حاصل انتخاب نیست خواهشا ننویسید تقلب و از این چیزا که اگرهم باشه الان رئیس جمهور ما ست چرا بهش احترام نمیزاریم چرا درست نقدش نمیکنیم چرا تخریبش میکنیم

مگه اقای موسوی رئیس جمهور چی را دارید با چی مقایسه میکنید اخه

نقد دارید به خودشون بکنید چرا دارید مقایسه میکنید چرا تخریب میکنید

بیاید مسملون باشیم بیاید منصف باشیم بیاید همه رو با یه ترازو بسنجیم

ما قبل از اینکه هر جناحی رو داشته باشم هم وطنیم انسانیم بیایم همدیگر رو دوست داشته باشیم

بیاد باهم حرف بزنیم بحث بکنیم اما منصفانه مسمانانه

دلم تنگ شده برای اینکه با صفا کنار هم باشیم بیاید از همدگیه دوری نکیم همدیگرو به اتهام رایی که داده ترد نکنیم متهم نکنیم بیاید رشد کنیم با هم دیگه

بیاد بزاریم فضای غبار الود غبارش بخوابه اینقدر خاکای لباسمون و نتکونیم تا تخلیه بشیم تا دیگران رو خفه کنیم

بیاید نزاریم حرفامون بشه یه عقده تا این به روزمون بیاد

چرا دنبال سوژه میگردیم که فلانی جلوی پای فلانی بلند نشد خوب شعورش همین قد بوده اما چرا ما داریم دامن میزنیم به این غبار بی عقلی که برخی از ادم ها درست کردند

همون میگیم باید منصف باشیم اما همش داریم تخریب میکنیم همش داریم دنبال ضعف طرف مقابل میگردیم

انگاری دلامون اینجوری خنک میشه اروم میشه

تو دلامون چیه مگه عشق نیست پس چرا دنبال خنک شدن دلمونیم

بیاید کنار داد از عشق به وطن عشق به هموطن هم توش بزاریم

بیاید همدیگر و ببینیم دوست داشته باشیم بیایم حرف همدیگر خوب گوش کینم دنبال محکوم کردن طرفمون نباشیم

بیاید مسلمون بشیم تا منصف باشیم بیاید یه ترازو بر داریم برای سنجش بیاید نزارید عقده بشه حرفامون

ببخشید اگه درهم و برهم هر چی تو فکرم بود و نوشتم


آرام دلم

    نظر

مهربانم تر از همه شکرت را چگونه گویم که با ندایی جوابم را گویی

مهربانم دوستت دارم

ممنونم و خجل ، وقتی نگاه به اعمالم میکنم خجل میشوم ووقتی جواب تو را به ساده ترین ندایم نگاه میکنم شرمسار میشوم

مهربانم هر بار که به جوابهابت نگاه میکنم در کنار شرمساری نیرویی عجیب میگیرم انگار آرامشی پیدا میکنم وصف ناشدنی

معشوق من چگونه می توانم از زیبایی هایت ننویسم

از آرامشی که امشب درنمازم دادی

امشب دلم گرفته بود یا شایدبهتر گویم بیقرار بودم ونا آرام . از تو خواستم آرامم کنی و به سویت شتافتم 

در ضیافت عشقت بودم که انگار یه نوری درونم روشن شد یه حرارتی از درونم می جوشید قلپ، قلپ بزرگ و بزرگتر میشد

ندا دادم معبودم آرامم کن  ؛ دل آشوبم

هنوز ندایم تمام نشده بود که حرارت استجابتت دلم را لرزاند ،حرارت بیشترو بیشتر شد و من آرام وآرام تر

محبوب من چگونه شکرت را گویم

انگار معنای ادعونی ات را تازه فهمیدم که بین ندای من واستجابت توهیچ فاصله ای نیست 

انگار نزدیکیت را به رگ گردنم را تاز ه حس کردم

هستی من چگونه شکرت را گویم

که در همین شکر کردنم هم تومددی میدهی که اگر محبوب تو یادم نمیداد و تو نمی خواستی من نمی توانستم بگویم

آرام دلم چگونه شکرت را گویم

که جز در کنار تو دیگر آرامشی ندارم و تو این را به من دادی

اله من دوستت دارم

و باز از تو می خوام که مددی دهی تا بتوانم توبه کنم توبه بی بازگشت که دیگر نزد تو خجل نباشم

کمکم کن تا بتوانم رسم عاشقی را خوب ادا کنم

عاشقی که جز معبودش ، معشوقش ،الهش کس را نبیند

و رضای عاشقش را به هیچ نفروشد

چگونه شکرت را گویم

.........

تا عاشق شدن

یا علی مددی