
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام نازنينم
يادته برات يه شعر فرستادم
گرت عشق نبود معذوري.... رو كه تو مست اب انگوري
من ازون موقع گيرم ، امشب تو مسجد بد تنهايي دلتنگ بودم
از صبح تا حالا يه فكرايي تو حال و هواي متن تو تو ذهنم وول ميخورد
يه تفعلي به حافظ زدم
فكر كردم حالمو با تو تقسيم كنم ببينم همدرديم يا نه
باز آي ساقيا كه هواخواه خدمتم
مشتاق بندگي و دعا گوي خدمتم
زانجا كه فيض جام سعادت فروغ توست
بيرون شدي نماي ز ظلمات حيرتم
هر چند غرق گناهم ز صد جهت
تا اشناي عشق شدم ز اهل رحمتم
عيبم مكن به رندي و بد نامي اي حكيم
كاين بود سرنوشت ز ديوان قسمتم
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم
من كز وطن سفر نگزيدم به عمر خويش
در عشق ديدن تو هوا خواه غربتم
دريا و كوه در ره و من خسته و ضعيف
اي خضر ژي خجسته مدد كن به همتم
دورم به صورت از در دولت سراي تو
ليكن بجان و دل ز مقيمان حضرتم
حافظ به ژيش چشم تو خواهد سژرد جان
در اين خيالم ار بدهد عمر مهلتم
فكر كنم توام عشق ميخواستي اون قوت و ضعفارم گفتي بلكه چيزيم گير ما بياد
ولي گويا عشق كسب كردني نيست موهبتيست ؛ ولي ما كه ز دست و ژا زدنو تلاش خسته نميشيم
دست از طلب ندارم............
خودمونيم فهميدم يا نه؟
يا علي مددي![]()