سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من او

صفحه خانگی پارسی یار درباره

چی شد که .....

    نظر

سلام

این بار دلم می خواد از سفرم بگم از خبری که تو این سفر شنیدم

جای همه خالی سوریه بودم که خبر لبیک یه مرد و شنیدم یه آدم بزرگ که خیلی برا انقلاب زحمل کشیده بودن وقتی خبر رو شنیدم خیلی حالم بد شد اون موقع اصلا نمی توستم گریه کنم انگار بهت زده شده بودم اما تازه شب انگار فهمیدم چی شده یه حالی داشتم اصلا آروم نبودم نمی دونم چرا. من ایشون زیاد نمی شناسم یعنی می شناختم اما از دورخلاصه اصلا آروم نبودم تا رسیدیم ایران

سراغ دختر کوچولوشون رو گرفتم گفتم الان خوبه سراغ خانومشون رو گرفتم گفتن مثل همیشه اسوه صبر آرامش اما خودم نا آروم

تنها جمله ای که این چند وقت از دوستاشون شنیدم این بود که:

عباس همه رو جا گذاشت و رفت قرار نبود تنها بره

خیلی دلم برادوستاشون می سوزه من که اون دوران رو درک نکردم وقتی میبینیم یکی از این بزرگان پرمیکشه و آسمونی میشم وقتی میبینم به آرزوشون میرسن دلم میگیره میگم ای کاش یه روزم نوبت.......... بیبن اونا چه حالی میشن اونا دیدن دوران عشق بازی رو اونا دیدن و حالا میبین دوستای به قول خودشون جامونده هم دارن میرن اما خودشون......

این چند روزه فکرم شده . این لبیک گوهای شهادت چی کار کردن که به این قشنگی دارن میرن و معشوقشون میرسن .این چند روز اینقدر بی قرار بودم که نمیتونستم برم خدمت خانوادشون تا اینکه 5شنبه

با یکی از بچه ها رفتیم سرمزارشون .سرمون گذاشتیم رو مزارشون گریه کردیم ،نه این که چرا رفتن ،که خوب رفتن. بیشتراز بیچارگی خودمون از جاموندنمون از اینکه چرا حرکت نمی کنیم، از اینکه همه دارن تلاش میکنن به معشوقشون برسن ومیرسن اما ما حتی ذره ای به خودمون حرکتم نمیدیم ،زار زدیم واز دست خودمون نالیدیم. به هم میگفتیم ای کاش ماهم بفهمیم، ای کاش راهشون بریم .

وای اون دنیا چی جوابشون روبدیم .میگن لقمه حاضروآماده دادیم بهتون چی کار کردید؟چه بلایی برسرش آوردید؟این انقلابی بود که بهتون دادیم ........الانم که دارم می نویسم دلم میلرزه

دیدیم آروم نمی شیم شب تولد امام رضا(ع) بود زیارتشون رو خوندیم زار زدیم زجه زدیم متوسل به امام رئوف شدیم گفتیم دستمون رو بگیرید مابلد نیستیم راه بریم ما بلد نیستیم مثل آقای گودرزی عاشقانه زندگی کنیم وعاشقانه بیایم پیشتون شما خوبید، بزرگید، دستمون رو بگیرید تا ماهم طعم قشنگ زیستن و قشنگ رفتن بچشیم باور کنید دوست داریم اما اونقدردرگیر بازی شدیم که .......... بهشون گفتیم نمیدونیم الان باید چی کار کنیم وظیفه مون درقبال خانوادشون چیه در قبال.....

جای همهتون خالی زیارت قشنگی بود (به یاد همه بودیم)

جداٌشما چی کار کردید ؟چه طوری زندگی کردید؟ توی این دنیا که همه میگن نمیشه خوب زندگی کرد شما چطوری زندگی کردید ؟که خداتون اینجوری صداتون کردکه حسرت این صدا و این لبیک قشنگتون و خیلی ها به دل دارن

بلاخره باید پا میشدیم ومیرفتیم زمان رفتن و خداحافظی شده بود با چشمای پر از اشک ازشون خدا حافظی کردیم اما توی راه همه فکرو ذهنمون این بود (به قول دوستاشون):

                                          (عباس شد شهید عباس گودرزی)،(چی شد که همه روجا گذاشت رفت)

برای شادی روحشون صلوات

پیشنهاد میکنم یه سرم به وب مستانه بزنیم ایشون دل نوشته زیبایی نوشتن