سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من او

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ای دل غافل

سلام میخوام درباره انتخابات بگم قبل از گفتنش بگم اصلا کاری به رای خودم
ندارم می خوام درباره این اس ام اس هایی که این چند روزه به دستم رسید بگم
،ای دل غافل میدونید بلاخره یکی از این اقایون کاندیدا رئیس جمهور میشن،
اما چرا ما داریم اخرت خودمون رو خراب میکنیم، چرا بازدن توهمت، اونم
محکوم کردن طرف به ریا وای دلم میلرزه اخه نمیگیم ما قراره درباره اونچه
الان میگیم، اونم قضاوت درباره یه بندش جواب بایدبدیم. همهمون خوب میدونیم
که که چقدر خدامون درباره حق الناس گفته اما چرا لان داریم این کار رو
میکنیم یا درباره رنگ سبزکی گفته رنگ سبز قداست داره اینم یه رنگ مثل همه
رنگها کی گفته اگه یکی شیوه تبلیغاتیش رنگ سبز یعنی میخواد پای ائمه رو
بکشه وسط و....این بنده خدا هم سیاستش؛ قشنگم هست .چرا بهش میگید قران بر
سر نیزه کرده و .......چرا چرا چرا یادمون رفته که این ها ادمن تهمت
میزنیم اونم به راحتی......... اگه اینها ادم بدی بودن؛ این جوری که تواس
ام اس هاست صددر صد رد صلاحیت میشدن
دلم نمیخواست در باره انتخابات بنویسم اما این قدر دلم گرفت وقتی این اس
ام اس ها رو خوندم
هی هی بیایم قبل از اینکه اظهار نظر کنیم یه کم روی نظرامون فکر کنیم
هرکسی یه نظر داره و یه ایده برای اداره کشور بیایم گوش کنیم ببینیم کدوم
یکی از نظرها برای مملکتمون بهتر همین چرا پامون بیشتر از حد خودمون دراز
میکنیم که پس فردا نتونیم جواب گو باشیم
بقولی ابوالفضل
ای مبدل کرده خاکی را به زر
خاک دیگر را بکرده بوالبشر
کار تو تبدیل اعیان وعطا
کارماسهواست و نسیان وخطا
سهو ونسیان را مبدل کن به علم
من همه جهلم مرا در صبر و حلم
دیده ای بخشای تا بینا شوم
دانش اموزیم تا دانا شویم
تا عاشق شدن یا علی مددی

به سوی محبوب...

    نظر
بسم الله الرحمن الرحیم
به آنچه می دانید عمل کنید ودر آن چه نمی دانیداحتیاط کنید تا روشن شود.حضرت آیت الله بهجت(ره) رحلت حضرت آیت الله بهجت(ره)روبه امام عصر(عج)،رهبر عزیز،مراجع تقلید وهمچنین دوستان خوبم تسلیت عرض می کنم.
یاعلی مددی

مهربونی

سلام

دلم می خواد امروز از اتفاقاتی که برام افتاده بود بگم

امروز رفته بودیم برای تحقیق جاتون خالی

رفتیم منزل اردشیر... بود2تا دختر داشت به دلیل تصادف ماشینش حالا بیکار بود یه اقایی 30یا 35 ساله دلم گرفت وقتی دیدم با هر سوالی که ما میکنیم سرش و میندازه پایین ومجبورجواب بده احساس میکردم خجالت میکشه نمی دونستم چی کار کنم یا چی بگم البته سوالات ما زیاد بد نبود اما خوب غرور مرد و..........

بعدازسوالات از این خونه اومدیم بیرون و یه بارون قشنگ میومد کلی انرژی گرفتم

رفتیم خونه بعدی

اونجام زیاد اذیت نشدم یه خانوم پیری بود با یه پسر دانشجو ویه پسر30ساله که می گفت افسردگی داره

اومدیم بیرون اما خونه سوم

زنگ زدیم و وارد شدیم طبقه اول یه خانواده زندگی میکردکه2 تا دخترویه پسرو اقا و خانوم بودن این اقا 3 بار ازدواج کرده بودن واز ازدواج اولش 2تا دختر و 1 پسر داشت که یکی از دختر ها با مامانش زندگی میکردواون 2تای دیگه با همین زن سوم از ازدواج دوم هیچ بچه ای نداشت از ازدواج سوم 1دختر داشت

وقتی وارد شدیم یه بوی بد میومد بوی مواد غیر از خانوم خونه کسی خونه نبود بعد از سوالات پرسیدم همسرتون به چیزی اعتیاد نداره مثلا سیگار یا چیز دیگه گفت نه ایشون فقط یه رگ توی مغزش قطع برا همین یک دفعه عصبانی میشه وهمه چیزو به هم میریزه ویک بارم از بالای خونمون خدشو پرت کرده پایین و فعلا توی پاش پلاتین اما با همه اینها خیلی ادم خوبیه

بازم علامت سوال ما که این بو برای چی بودسر جاش بود

تا اینکه بغضش گرفت و گفت پسر زن اول همسرم اعتیاد داره

بعد بلند شد و روفرشی که دم در انداخته بود و برداشت و گفت ببین یه روز رفتم عید دیدینی وقتی برگشتم دیدم تمام ظرفای توی ویترین تلوزینم بوده رو برداشته و این فرشمم که مال جهازم بوده سوزونده دیگه صداش میلرزید اما همچنان بغضش و می خورد

دلم می خواست بغلش کنم بگم گریه کن اشکالی نداره اما باید رسمی باشم و جدی وگرنه ...........

رفتیم طبقه بالای بالا البته طبقه که نگو یه زیر شیرونی یه اتاق باریک و درازکه دونفر نمیتونستن پیش هم وایستن نه حمومی نه اشپزخونه و نه هیچ چیز دیگه ای انجا خونه فاطمه خانوم بود خواهر شوهر همون خانوم طبقه اولی

ایشونم با دخترش زندگی میکرد که همسرش فوت شده اما این قضیه براش زیاد ناراحت کننده نبود بعد سوالات فهمیدیم بله این اقام معتاد بوده

اما طبقه وسط مال مادرفاطمه بود(مادرشوهرخانوم طبقه اولی)رفتیم تو

که دیدیم بله مهری خانومم اونجاست (خواهر فاطمه خانوم) شروع کردیم به سوالات که گفت

من الان 2 ماه اینجام شوهرم زده بیرونم کرده از خونه گفتیم چرا

گفت اخه معتاده وقتی مواد نمیرسه بهش میزنه و از خونه بیرونم میکنه البته من این بارم برگشتم اما راهم ندادمجبورم اخه پسرم داره برا کنکورمیخونه باید وسایل ارامشش و فراهم کنم پسرش برای درس خوندن میره کتابخونه

بعد خانوم طبقه اولی گفت باید تحمل کنیم به خاطر بچه هامون یه بابایی بالا سرشون باشه و همم به خاطر اینکه زن مطلقه تو این جامعه به یه چشم دیگه نگاه میکنن

من خودم به خاطر دخترم میرم پله های مردم و تمیز میکنم

دیگه تحمل نداشتم دلم می خواست برم بیرون

خلاصه تموم شد و رفتیم بیرون

با اینکه چیزایی قشنگی دیدیم مثل مهر مادری ،گذشت مادر،.......

اما دلم می خواست گریه کنم

همهشون یه چیز ثابت میگفتن به خاطر بچه ام این که بنده او این قدرمهربونه پس مهربونی او دیگه چه قدره

دیگه بارون نمیومد تا گریه هام مخفی باشه منم مثل خانوم طبقه اول بغض کردم و گریه ام خوردم

تا عاشق شدن

یا علی مددی